جوی خون شد از منا جاری به حج
می‌سرایم از غم و درد مِنا - شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا عاشقان را دیدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه می‌سرایم در تب دلواپسی - عاشقان را مثنویِ بی‌کسی دیده‌های منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را از عراق و از یمن
ميسرايم از غم و درد مِنا - شيعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را ديدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن يوسف به چاه
ميسرايم در تب دلواپسي - عاشقان را مثنويِ بيكسي
ديدههاي منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را
از عراق و از يمن تا از دمشق - دم به دم افزونتر آيد شورِ عشق
عرشيان و فرشيان بيتاب او - از حجاز آيد شميمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب ميكند - آسمان از داغ او، تب ميكند
بوي ديگر ميدهد آدينهها - گشته برپا كربلا در سينهها
از يمن آيد شَميمي دلنواز - فاشِ مستي ميكند، پيمانه راز
سينهها لبريز شوق و اشتياق - صبحِ صادق چيره بر شامِ فراق
ميرسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پايان ميرسد اين راهِ دور
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - ميرسد ساقيِ صَهباي اَلَست
آن محمد زادۀِ حيدر تبار - در ميان بسته علي را ذوالفقار
از سعوديها بگيرد تا حرم - بيرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّي اَنالمهدي زند - اندرون كعبه بُتها بشكند
ميرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشكر ظلمت شكست
چون علي مردانه از جا خيزد او - خونِ ضحاكِ سعودي ريزد او
از يمن بند سعودي وا كند - كربلايي در عَدن بر پا كند
ظالمان بر منا را حد زند - بر بقيع عاشقي مرقد زند
كُشته قومي شد به رَميِ آن مَريد - بو كه باشد بر ظهور حق نويد
آسمان را بوي نورش ميرسد - ازمِنا بوي ظهورش ميرسد
از منا شور شكفتن ميرسد - رخت حيدر كرده بر تن ميرسد
ميرسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهاني پر هوس
از مِنا ما را نوايي جانگداز - عاشقي را غِصّه ميگويد به راز
ميچكد خون از سر و روي منا - كرده غم آشفته گيسوي منا
از منا آواي غم آيد به گوش - كعبه كرده رخت ماتم را به دوش
در حريم امن آن معبود پاك - در مِنا قوم عزيزي شد هلاك
گرچه دلها خون از ين درد و غم است - هرچه گويم زين مصيبت او كم است
هم ولي گويم به عشق و شعر و شور - شايد اين باشد نشاني از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نيست - اِدِّعايي بهر آن اشراق نيست
ليك ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرايي ديگر است
گرچه ما را آگهي از غِيب نيست -بر ظهورش آرزو هم عيب نيست
آرزو داريم وصل يار خويش - در دل شوريدۀِ غمبارِ خويش
جوي خون شد از منا جاري به حج - يوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج
عاشقان را ديدۀِ مانده به راه - غِصّۀِ گم گشتن يوسف به چاه
ميسرايم در تب دلواپسي - عاشقان را مثنويِ بيكسي
ديدههاي منتظر بر راه را - حُرم آتش، بر لبانِ آه را
از عراق و از يمن تا از دمشق - دم به دم افزونتر آيد شورِ عشق
عرشيان و فرشيان بيتاب او - از حجاز آيد شميمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب ميكند - آسمان از داغ او، تب ميكند
بوي ديگر ميدهد آدينهها - گشته برپا كربلا در سينهها
از يمن آيد شَميمي دلنواز - فاشِ مستي ميكند، پيمانه راز
سينهها لبريز شوق و اشتياق - صبحِ صادق چيره بر شامِ فراق
ميرسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پايان ميرسد اين راهِ دور
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - ميرسد ساقيِ صَهباي اَلَست
آن محمد زادۀِ حيدر تبار - در ميان بسته علي را ذوالفقار
از سعوديها بگيرد تا حرم - بيرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّي اَنالمهدي زند - اندرون كعبه بُتها بشكند
ميرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشكر ظلمت شكست
چون علي مردانه از جا خيزد او - خونِ ضحاكِ سعودي ريزد او
از يمن بند سعودي وا كند - كربلايي در عَدن بر پا كند
ظالمان بر منا را حد زند - بر بقيع عاشقي مرقد زند
كُشته قومي شد به رَميِ آن مَريد - بو كه باشد بر ظهور حق نويد
آسمان را بوي نورش ميرسد - ازمِنا بوي ظهورش ميرسد
از منا شور شكفتن ميرسد - رخت حيدر كرده بر تن ميرسد
ميرسد از هر طرف بانگ جرس - بر ظهور او جهاني پر هوس
از مِنا ما را نوايي جانگداز - عاشقي را غِصّه ميگويد به راز
ميچكد خون از سر و روي منا - كرده غم آشفته گيسوي منا
از منا آواي غم آيد به گوش - كعبه كرده رخت ماتم را به دوش
در حريم امن آن معبود پاك - در مِنا قوم عزيزي شد هلاك
گرچه دلها خون از ين درد و غم است - هرچه گويم زين مصيبت او كم است
هم ولي گويم به عشق و شعر و شور - شايد اين باشد نشاني از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نيست - اِدِّعايي بهر آن اشراق نيست
ليك ما را شور او اندر سر است - غِصۀِ او ماجرايي ديگر است
گرچه ما را آگهي از غِيب نيست -بر ظهورش آرزو هم عيب نيست
آرزو داريم وصل يار خويش - در دل شوريدۀِ غمبارِ خويش
جوي خون شد از منا جاري به حج - يوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج